معنی لم داده - جستجوی لغت در جدول جو

لم داده

لغت نامه دهخدا

لم داده

فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رم دادن — تصویر رم دادن

ترساندن و فرار دادن، بیشتر دربارۀ جانوران می گویند

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از قلم دیده — تصویر قلم دیده

قلم دیده

آنچه با قلم نوشته شده، برای مثال نظامی که در رشته گوهر کشید / قلم دیده ها را قلم در کشید (نظامی۵ - ۷۶۳)

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از خم دادن — تصویر خم دادن

خم کردن، کج کردن، تا دادن، خم شدن، کج شدن، تا شدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از غم دیده — تصویر غم دیده

کسی که غم و اندوهی به او رسیده، ماتم زده، غمگین

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از لم دادن — تصویر لم دادن

تکیه دادن، لمیدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از آب داده — تصویر آب داده

تیزکرده مثلاً شمشیر آب داده، خنجر آب داده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از عم زاده — تصویر عم زاده

عموزاده، پسرعم، پسر عمو

فرهنگ فارسی عمید

(سَ دَ سُ دَ)

یک بری بر بالش یا مخده ای تکیه کردن برای تمدد اعصاب. لمیدن. به راحت به یک سوی بدن نیمه دراز کشیدن.
- در ماشین های شخصی لم دادن یا لمیدن، یک بری تکیه کردن

لغت نامه دهخدا

تصویری از لت دادن — تصویر لت دادن

لت دادن آب. قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از غم دیده — تصویر غم دیده

ماتم زده، غمگین

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از قلم دیده — تصویر قلم دیده

قلم دیده

نوشته شده پیش پاافتاده بی ارزش

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از غم باده — تصویر غم باده

بیماری باشد که بسبب غم خوردن بسیار عارض شود

فرهنگ لغت هوشیار

حایض بی نماز (زن)، میوه ای که قسمتی از آن بر اثر ضربه فاسد شده باشد

فرهنگ لغت هوشیار

سر کسی را بروز دادن مشت کسی را باز کردن اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن: دست و پایش را گم کرد و نزدیک بود که خود را لوبدهد. یا لو دادن چیزی را یا مالی را. مفت از دست دادن آنرا. یا لودادن ناموس خود را. به بی عفتی تن دادن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از نم دیده — تصویر نم دیده

چیزی یامحلی که رطوبت بدان رسیده نمناک

فرهنگ لغت هوشیار

آب کم دادن: نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست بکشته زار (بکشت زار) جگرتشنگان ندادنمی. (حافظ)

فرهنگ لغت هوشیار

بوسه دادن: لب بخسرو ده و آنگاه به لاغ با مگس گو ز شکر دور مشو. (امیر خسرو لغ) یا لب دادن ظرفی. بعضی از ظرفها چون مایعی از آنها سرازیر کنند در ظرف دیگر پراکنده نشود آنرا لب دادن گویند بر خلاف ظرفی که لب ندهد (آب یا مایع مستقیم در ظرف زیرین فرونریخته وبزمین ریزد)

بوسه دادن: لب بخسرو ده و آنگاه به لاغ با مگس گو ز شکر دور مشو. (امیر خسرو لغ) یا لب دادن ظرفی. بعضی از ظرفها چون مایعی از آنها سرازیر کنند در ظرف دیگر پراکنده نشود آنرا لب دادن گویند بر خلاف ظرفی که لب ندهد (آب یا مایع مستقیم در ظرف زیرین فرونریخته وبزمین ریزد)

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از عم زاده — تصویر عم زاده

پسر عم، پسر عمو، دختر عمو

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از خم دادن — تصویر خم دادن

منحنی کردن، دولا کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از الم دیده — تصویر الم دیده

الم دیده

آنکه رنج و درد بیند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رم دادن — تصویر رم دادن

ترساندن و گریزاندن جانوران شکاری و غیره

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از دم دادن — تصویر دم دادن

فریب دادن فریفتن

فرهنگ لغت هوشیار

آب پاشیده مشروب، شمشیر و خنجر و مانند آن که شمشیر سازان و کارد گران آنرا آب داده باشند گوهر دار

فرهنگ لغت هوشیار

بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدداعصاب و استراحت تکیه کردن لمیدن: ساعتها پای کرسی لم میداد و دل نمی کند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از لم دادن — تصویر لم دادن

((لَ. دَ))

تکیه دادن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از آب داده — تصویر آب داده

((دِ))

آب پاشیده، مشروب، تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر)

فرهنگ فارسی معین

تصویری از خم دادن — تصویر خم دادن

((خَ دَ))

کج کردن، مطیع شدن، نرمی نشان دادن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از دم دادن — تصویر دم دادن

((~. دَ))

مغرور کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از رم دادن — تصویر رم دادن

((رَ. دَ))

ترساندن، گریزاندن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از قلم دادن — تصویر قلم دادن

قلم دادن

((~. دَ))

به حساب آوردن، به شمار آوردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از لب دادن — تصویر لب دادن

((~. دَ))

بوسه دادن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از لو دادن — تصویر لو دادن

راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از دل داده — تصویر دل داده

عاشق

فرهنگ واژه فارسی سره